شد بر فراز مسند دل، بازشاه عشق


یعنی گرفت کشور جان را، سپاه عشق

جز در فضای سینه ی رندان می پرست


نتوان زدن به ملک جهان بارگاه عشق

شوریدگان عشق، برابر نمی کنند


با صد هزار افسر شاهی، کلاه عشق

در ملک فقر، افسر یارش بسر نهند


هر تن که خاک شد ز دل و جان براه عشق

ای شیخ روی زرد و لب خشک و چشم تر


در شرع ما بود بحقیقت گواه عشق

هر گز نیاید ایمنی از حادثات دهر


وحدت مگر دمی که بود در پناه عشق